خلاصه این داستان :
تابستان رو به پایان است و گلادیس گتسبی برای شروع مدرسهی راهنمایی دلشوره دارد. اما نگرانیهای او فقط به رسیدگی به تکالیف مدرسه و از دست دادن ارتباط با دوستانش محدود نمیشود. او به عنوان کمسنترین منتقد نیویورک استاندارد، باید وظایف این شغل سِرّی را هم سر موقع انجام بدهد.
وقتی سردبیر گلادیس او را مجبور میکند تا دیداری حضوری با هم داشته باشند، او تصمیم میگیرد راز شغلش را برای بزرگترها فاش کند. اما نقشههای بیعیبونقصش برای این کار شکست میخورد. چون درست در روزی که قصد دارد همه چیز را به پدر و مادرش بگوید، آنها با یک غافلگیری به خانه میآیند...