خلاصه این داستان :
«لیندزی» برای پدرش داستانی تعریف میکند: داستان دامپزشکی به نام «کول» که دارد به جنگ میرود. «کول» در میان راه یک خرس میبیند و آنرا از شکارچی ميخرد و با خود میبرد. خرس کم کم عضوی از ارتش میشود اما وقتی که جنگ نزدیک میشود کول ترجیح ميدهد خرس را به باغوحش بسپرد تا زنده بماند.
کول درواقع پدربزرگِ مادرِ «لیندزی» است و این قصه الهامبخش داستان «پوه» میشود.