خلاصه این داستان :
کوتاه بودن قد جولیا، او را در مدرسه و حتی خانه ناراحت میکند. او حتی شنیده که مادر و پدرش هم از این قضیه ناراحت هستند. جولیا مارکس همهی عمرش ریزهمیزه بوده، به همین خاطر هم وقتی مادرش مجبورش میکند در نمایش جادوگر شهر اُز اسم بنویسد، تعجبی ندارد که نقش یک مانچکینرا بهش میدهند. (مانچکینها انسانهای قدکوتاهی هستند که در بخشی از داستان، سر راه دوروتی، نقش اول داستان، قرار میگیرند.)
جولیا اولش خیلی دودِل است،ولی خیلی زود درگیر شور و ذوق زیاد کارگردان نمایش میشود و بعد دو دوست جدید پیدا میکند: اُلیو، یکی از بازیگران بزرگسال نمایش که مبتلا به دوارفیسم (کوتولگی) است و خانم چانگ، همسایهشان که استعدادهای ذاتی غافلگیرکنندهای دارد. چیزی نمیگذرد که جولیا به نتیجهی فوقالعادهای میرسد: این تابستان،فصل درخشش اوست.