خلاصه این داستان :
آلیس از اسباب کشی به شهر رِینبو و رفتن به خانه ی مادربزرگش ناراحت است. دلش بدجوری برای دوستانش تنگ شده و فکر میکند هر اتفاقی که بیفتد، باز هم این شهر کوچک و آفتاب سوخته، به خوبیِ خانه ی قبلیشان نمیشود. ولی آشنایی با همسایه ی قدیمی مادربزرگ، خانم میلی، همه چیز را عوض میکند. شاید حق با خانم میلی باتجربه باشد که میگوید: «بعضی وقتها که دنیا تیره و تار میشه، خودت باید مثل رنگینکمون بدرخشی...»