خلاصه این داستان :
پدر و مادر لیلی از هم جدا شدهاند و لیلی با پدرش زندگی میکند. مادرش بندباز است و لیلی با او رابطهی چندانی ندارد. پدربزرگ لیلی فیلی به نام کوئینیگریس دارد که از او در برنامههای سیرکش استفاده میکند. اولش لیلی از گریس میترسد چون یک بار از پشتش افتاده و فکر میکند گریس میخواسته او را بُکُشد. اما گریس، فیل مهربانی است که لیلی را بسیار دوست دارد و در واقع وقتی لیلی زمین خورده بود، میخواسته به او کمک کند. حالا لیلی برای مدتی به خانهی پدربزرگ و مادربزرگش میرود و اتفاقاتی آنجا رخ میدهد...