خلاصه این داستان :
پسر آفتاب؛ داستان پسری که به زندان میگوید: «خانه»
پِریِ 11 ساله توی زندان بزرگ شده. او خلافی نکرده، اما مادرش، جسیکا، سالها پیش یک نفر را کشته است. وقتی دادستان جدید شهر باخبر میشود که یک پسربچه توی زندان زندگی میکند، پری را به خانهی خودش میبرد. حالا پری از خانهاش، زندان، دور شده و تصمیم میگیرد از ماجرایی که مادرش به خاطر آن زندانی شده پرده بردارد؛ پری هرچه به حقیقت نزدیکتر میشود، متوجه میشود این نیروی عشق است که آدمها را منعطف میکند... اما آیا پری میتواند معنی واقعی «خانه» را به بقیه نشان بدهد؟ آیا مادرش از عمد کسی را کشته است؟
«گذشته را نمیشود پاک کرد و دوباره ترسیم کرد، اما به این معنی هم نیست که گذشته، آیندهی ما را تعریف میکند. این ما هستیم که میتوانیم آینده را هر طور میخواهیم شکل دهیم.» این یکی از چندین پیام مثبتی است که پسِ داستان «پسر آفتاب» وجود دارد، رمانی گرم و تأثیرگذار از زندگی پسری که در زندان به دنیا آمده، اما ماجراهای کلیشهای که در آثار مشابه معمولاً اتفاق میافتند، مثل خشونت، در آن دیده نمیشود. معنای واقعی صداقت، عدالت، قضاوت درست و حس مسئولیتپذیری از مفاهیم اصلی این رمان است؛ و اینکه «خانواده» میتواند به هر شکل و اندازهای باشد.