نو ، آکبند
خلاصه داستان :
ماجراجوییهای الکساندر تمومی نداره. یه روز صبح الکساندر از خواب بیدار میشه و با یه چیز خیلی عجیب روبه رو میشه ساعت صفر و صفر دقیقه مگه داریم؟ حتی چیزای عجیب تر پله برقیهایی که با سرعت نور با کله میکوبنت به زمین بننننننگ...دستگیره های دری که اگه بچرخونی موهات کز میخوره و درجا خشکت میزنه.شهر کلا بهم ریخته و هیچی سر جای خودش نیست نکنه هیولاهای برق دزد حمله کردن؟اصن این هیولاهای برق دزد چی هستن؟ الکساندر و دوستاش دارن میرن تا از همهی اینا سر دربیارن و با هیولاها بجنگن.