خلاصه داستان :
ماگنولیا دختری کوچک با ایده های بزرگ است! او این بار روش خلاقانه ای برای بازی کردن با اسباب بازیاش پیدا کرده. البته منظورمان از اسباب بازی، قایق اسباب بازی یا بیلچه و اینطور چیزها نیست. منظورمان یک پیانو است!
بله درست شنیدید! ماگنولیا میخواهد پیانویش را تا کنار ساحل هُل بدهد! ولی توی راه، دستهایش سنگین میشود، بعد هم پاهایش خسته میشود. اما به نظر شما بدترین چیزی که می تواند اتفاق بیفتد چیست؟