خلاصه داستان :
خوب، امروز حال گاستون چطور است؟
امروز گاستون مثل همهی اسبهای کوچولوی دیگر از زندگیاش لذت میبرد!اما همینکه هوا تاریک میشود، همهچیز برایش سیاه میشود و احساس نگرانی میکند.او شب را دوست ندارد، میداند که شبها باید زود برود توی تختش بخوابد، ولی از تاریکی و شب میترسد.
وقتی اوضاع خوب باشد، یال گاستون مثل رنگینکمان، رنگارنگ میشود. وقتی اوضاع خوب نباشد و مثلاً از چیزی ترسیده باشد، یال قشنگش دیگر رنگینکمانی نیست و تغییر رنگ میدهد. امروز هم انگار از همان روزهاست.
موافقید برای گاستون یک زره شجاعت درست کنیم تا این ترس را از بین ببریم؟ یک حرکت تنفسی هم انجام بدهیم؟