خلاصه داستان :
این داستان لویی است. اما داستانش دارد کثیف و کثیفتر میشود. اولش با مربا شروع شد، بعدش هم کرهی بادامزمینی تالاپی افتاد روی صورت لویی... آبپرتقال، مدادرنگی، جای انگشت... وای دیگر خیلی افتضاح شد. لویی اصلاً خوشحال نیست. اگر اوضاع اینشکلی باشد که او نمیتواند داستانش را تعریف کند. اما مثل اینکه قرار نیست همهچیز آنقدرها هم بد باشد...!