خلاصه داستان :
پاندورا تک و تنها در سرزمین اسقاطیها زندگی میکرد. او از چیزهایی که مردم دور میریختند، خانهی قشنگی برای خودش ساخته بود. ولی هیچوقت هیچکس به دیدنش نمیآمد. تا اینکه یک روز چیزی از آسمان به زمین افتاد. یک پرنده که بالش شکسته بود. و پاندورا به او کمک کرد تا کمکم دوباره پرواز کند...
داستانی زیبا و لطیف از پیوند موجودات و شروع دوبارهی زندگی. داستانی پر از مفاهیم ارزشمند که از مهربانی و حمایت و امید و عشق میگوید.