خلاصه این داستان :
این بار دُری وروجک قرار است توی مدرسه خواندن یاد بگیرد. اما روخوانیِ او نسبت به بقیهی بچهها ضعیفتر است برای همین نمیتواند با دوست صمیمیاش رُزابل همگروهی شود تا با هم کتاب بخوانند. رُزابل میتواند داستانِ بلند بخواند و دُری و جورج باید داستانهای ساده و کوتاه بخوانند.
یک روز که دری در حال خواندن کتابی بود، توی دنیای خیالاتش میرود و وارد داستان میشود. در آنجا از آقای ناگی کمک میخواهد تا بتواند بدون دردسر خواندن و نوشتن را یاد بگیرد اما در همان لحظه سروکلهِی خانم گابلگراکر پیدا میشود تا دوباره دُری را به دردسر بیندازد. یک برهی سیاه هم از توی داستان بیرون آمده و حالا دردسرهای جدید دری شروع میشود.