خلاصه داستان :
بابا میخواهد یک بادبادک بسازد تا بتوانیم بیرون تفریح کنیم و کلی «هوایتازه» بخوریم. من مشکلی با خوردن هوای تازهی بیشتر ندارم، اگر برایم یک سگ خانگی میخریدند. ولی به خواستهام نمیرسم چون دلیا به سگها «حساسیت» دارد (فکر کنم من هم به دلیا حساسیت دارم) . من، درک و نورمن برنامه داریم حسابی تمرین کنیم تا گروهمان توی جشنوارهی هفته نامهی موسیقی راک قبول بشود. خیلی وقت داریم، در نتیجه نگران نیستم.