خلاصه داستان :
نکند تو هم مثل بعضی از بچهها فکر میکنی گربههای توی خیابان برای این به دنیا آمدهاند که مثل یک قوطی نوشابه بهشان لگد بزنی؟ نخیر! اینطوریها نیست رفیق! شاید خبر نداشته باشی. اما دنیاهای مهمی هستند که تویش گربهها نقش اول را بازی میکنند. مثلا همین ((فلوفی)) خودمان. همین گربهای که میخواهید قصهاش را بخوانید. فلوفی باچمدانهای مارکدار به مسافرت میرود و عینکهای آفتابی گربهای دارد و عطرهای خوشبو میزند. تازه یک رفیق شفیق هم دارد: ((دمدم))! گربهای که دنیایش خیلی با دنیای فلوفی فرق میکند. خلاصه چیزهایی هستند که شاید ندانی و باخواندن این کتاب میتوانی برای اولین بار دربارهشان بخوانی!