نو ، آکبند
خلاصه داستان :
«مانی» با خواندن خاطرات دایی شوکه میشود، «دایی سامان» کجا و «میکل آنژ» کجا؟ اما دایی توی دفترچه نوشته: درست وقتی میکل آنژ در حال نقاشی شاهکار خود، یعنی «داستان آفرینش» بر سقف کلیسای «سیستین» است. با او آشنا و بعد همسایه میشود. دایی سامی کلکی سوار میکند و شاگرد میکلآنژ میشود. در این میان سر و کله کشیشها و اسقفهایی پیدا میشود که میخواهند برای سامی و میکلآنژ پاپوش درست کنند و پاپ ژولیوس را بر علیه آنها بشورانند. مانی و «مینا» و باقی بچههای فامیل با کنجکاوی سفر پر ماجرای دایی را دنبال میکنند و دور از چشم مادربزرگ به خاطرات خصوصی برادرش سرک میکشند...