خلاصه این داستان :
تیمی یازدهساله است. او فکر میکند خرابکارترین و خفنترین کارآگاه جهان است. اما خب راستش اینطوریها هم نیست! او اسم خودش را روی دفترش نوشته: آژانس خرابکار؛ که بهترین آژانس کارآگاهی در کل شهر است، یا شاید در کل کشور و حتی کل جهان!
او تنبلترین و عجیبترین همکار را دارد: یک خرس قطبی به اسم: گنده! که عاشق حل کردن معماهای خفن است.
شریک تجاری سابق تیمی، به کوبا فرار کرده و قصد دارد پناهندگی بگیرد. توی این لانهی تبهکارها، فقط او مانده و یک کارآموز بدون حقوق. او میگوید در این جزیره حریم شخصی وجود ندارد، اما من یک چیز را میدانم: گنج وجود دارد...