خلاصه داستان :
مشاورهای مدرسه شبیه مشاورهای توی تلویزیون نیستند. توی مدرسه خبری از کاناپهی راحتی نیست که آدم رویش ولو شود. مشاورهای مدرسه پیپ نمیکشند و اجازه نمیدهند هرقدر میخواهی، حرف بزنی و بعد بگویند «خب وقت تمومه. تا ترم بعد خداحافظ». بیشتر وقتشان را به سوالکردن ازت میگذرانند و یک عالمه جواب ازت میخواهند و یک عالمه نصیحت میکنند که آویزهی گوشَت کنی. به همین خاطر وقتی فهمیدم لیان خیال دارد من را به مشاور مدرسهی چهارمم معرفی کند، از خوشحالی نپریدم بالا. آن روز صبح بابا من را مثل آن موقعها...