نو ، آکبند
ـ آره، مامانم دلقک است.
ـ دلقک؟!
کوین باورش نمیشد.
ـ با صورت گریمشده و آن لباسهای خندهدار؟!
ـ اوهوم.
ـ شوخی میکنی؟
ـ نه. شوخیام کجا بود؟ شغلش همین است.
ـ یوهو! محشر است. تو هم دلقکی؟
فیز گفت: «نه، من فقط یک بچهام.»
حالت چهرهی کوین تغییر کرده بود. انگار دیگر نمیترسید. حالا که به زندگی عجیبوغریب فیز فکر میکرد، روی لبش لبخند نشسته بود.