یک شهر بود، همه چیز سرجایش بود. اما از یک روز... شهر کمکم عوض شد و هر روز خلوت و خلوت و خلوتتر میشود، یکی دارد همه چیز را قورت... قورت... قورت میدهد.
این قورتشبده است. هشت سالش است. او میتواند هر چیزی را قورت بدهد، هرچقدر بزرگ باشد، هرچقدر دور باشد.
قورتش که داد پووووووف... آن را بالا میآورد روی کاغذ و چیزی که قورت داده، عکسبرگردان میشود...