بدبختی این است که کِلِی یکی از آنها نیست؛ او تنها آدمی در اردوگاه «مزرع سبز زمین» است که استعدادی در جادو ندارد و اصلاً بویی از آن نبرده. انگار غم و غصهی خودش کم بود که سر و کلهی «برِت» هم پیدا شده و قوز بالا قوز میشود. حالا کِلِی باید ببیند چه حقه و کلکی میتواند سر هم کند که هیچکس به بودن برِت در جزیره پی نبرد. بعد از اینکه او به دوست جدیدش کمک میکند تا جایی در دل طبیعت وحشی آن جزیرهی آتشفشانی مخفی شود، بدبختی از جای دیگری بیرون میزند؛ همهی نشانهها حاکی از آن است که زمانی چندتا اژدها در این جزیره میپلکیدند، و چهبسا که هنوز هم دارند میپلکند! آیا کِلِی و دوستانش میتوانند بهموقع جلوی این بختبرگشتگی را بگیرند و پرده از راز جزیرهی پرایس بردارند... و آن را از سوختن در آتش نجات بدهند؟