خلاصه داستان:
تا حالا تصور کردهاید که وقتی قرار باشد روز اول مدرسه بدون هیچ دوستی به اردو بروید چه حسی بهتان دست میدهد؟ خُب، مطمئناً اِلیوت کوچولو هم حس خوبی ندارد. او وسط اتوبوس راه میرود و به بچه ها نگاه میکند تا کنار کسی که حداقل قابل تحمل باشد بنشیند، اما کمکم از اینکه بتواند با کسی دوست شود ناامید میشود و درست همان لحظه که به سرش میزند بیخیال آن همه اضطراب شود و پا به فرار بگذارد و به خانه برگردد، با دختری به اسم اوچِنا آشنا میشود. الیوت کمکم متوجه میشود که قرار است ماجراجوییهای این اردو بیشتر از چیزی باشد که فکرش را میکرده..